سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
تنها علمدار هیئت تعزیه خوانی حضرت ابوالفضل (ع) روستای ده زیار

ایستاده بود و عکس بیابان در چشمان سیاهش نشسته بود. رویاهایش همچون بالهای پروانه دل می زدند و می گذشتند. دستش را گرفتم و گفتم: (( در رویایت چه می گذرد، تو چه می خواهی؟ )) او که مثل پرنیان افسانه در رویا مانده بود، چشم دوخت به من و گفت: (( عروسکی می خواهم که گریه کند و اگر شد، وقتی خیلی خوشحالش کردم، بخندد.))

گفتم: (( عروسکت چه می خواهد تا از ته دل خنده سر دهد.))

تلخ خندید. دختری که در بیابان اطراف شهر بم عروسک نداشت، گفت:(( وقتی که برایش همه چیز خریدم، وقتی نان و برنجی که در اجاق گاز پلاستیکی برای او بپزم تا گرسنه نماند، وقتی بخاری ای بود که زمستان سردش نشود، وقتی خانه ای باشد که شبها از غول بیابان نترسد و چراغی که بتواند ما را ببیند، وقتی حیاطی باشد که در آن بازی کنیم یا مهد کودکی که در آن فریاد کودکانه مان را سر دهیم، وقتی که ...)).

همانطور که داشت رویاهایش را می گفت، سردش شد، سرد سرد. رویاهای فراوانی داشت برای عروسکی که نبود و من فکر کردم که اگر عروسک داشت، چه تلخ می خندید.

(جهت شادی روح همه جانباختگان زلزله بم یک فاتحه بخوانید)




موضوع مطلب :



درباره وبلاگ

عاشق آقا و مولا ابوالفضل (ع) و دنیا هیچ ارزشی ندارد.
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 138
بازدید دیروز: 87
کل بازدیدها: 302904